توی پست های پیشم نوشته بودم که هیچ تصویری از بچگیام ندارم.و فقط شکست هام و دعوا هام یادم مونده!

راستش همین تصویر بدی که داشتم باعث شده بود اعتاد بنفسم خورد باشه!

جمعه بود اومدم برم درس بخونم مامانم صدام کرد گفت بیا فلان کارو بکنو و من همینجوری کار کردن رو ادامه دادم!تا ساعت دو داشتیم میسابیدیم!

امسال مامانم علاوه بر خونه همه ی ما رو هم تده :))

خلاصه ساعت دو رفتم تو اتاقم دنبال رم میگشتم واسه گوشیم.رم رو پیدا نکردم ولی خیلی چیزا دیدم!

دفترایی که از بچگی توشون خاطره مینوشتم!و کلی ویدیو!که الان رو دستگاه سینما خانواده و این چیزا نمیشد پخشش کرد!

محسن تازه رسیده بود!صداش کردم و به گفتم بیا اینا رو بذاریم پخش شه!ببینیم چین!

گفت اینا فیلمای بچگیتن!

من اویزونش شده بودم که اون دستگاه قدیمیه رو بیاره و درستش کنه!

خندید و گفت باشه!من رفتم حموم و وقتی اومدم بیرون دیدم داره میخنده میگه مبینا رو نیگا چقد کوچولوعه!

گفتم عه ببینم و تا اومدم ببینم خاموشش کرد گفت بعد از ناهار!

ناهار خوردیم هممون دوره هم هر ۶ تاییمون :)

و من خیلی واضح برگشتم به محسن گفتم میخوام از ایران برم!

ری اکشنش خیلی برام جالب بود!گفت برو!من از خدامه بری!برو منم میام :)))))

من با پر های ریخته نیگاش میکردم!احسان که عین همیشش برگشت خندید و به حالت مسخره ای گفت تو نمیتونی بری!

با چی میخوای بری!

گفتم درس!

گفت نمیتونی!

گفتم تو واسه تهرانم همین حرفو زدی!گفت نه!

ولی من دقیقا یادمه!تو خونه ی داداشم بودیم ! یه ستون داشتن جلو اشپزخونشون!من این کاغذای چسبیمو برده بودم اسم دانشگاها و رشته هایی که میخواستم رو مینوشتم روش و از اون بالا چسبوندم به ستون و اومدم پایین!وقتی احسان و محسن اومدن بازم خندیدن و گفتن تو پشت گوشتو دیدی تهرانم میبینی :))) منم لبخند زدم گفتم میبینم :)

و دیدم!

و حالا که کار از کار گذشته میگه من نگفتم :))))))

خلاصه که اینا مهم نیست!مهم اینه من علاوه بر بابام یه نظر دیگه نسبتا مساعد رو پیدا کردم!

یه ادم دیگه ای که باز همه اشتباهامو (از نظر خودش بیشتر) میدونه ولی یه اعتمادی داره بهم که میتونم!

ناهار تموم شدو رفتم پای تلوزیون!
اولین ویدیو پخش شد!

تولد ۳۳ سالگی مامانم بود!رفته بودیم ماهشهر خونه ی سارا اینا!من دوسالم بود!سارا داشت رو صندلی تو پارک شعر میخوند من کنارش نشسته بودم یه چیزایی رو با عجله میخوردم!سارا یه تیکه از شعرشو اشتباه میخونه به محسن که داره فیلم میگیره میگه عه اشتباه خوندم پاکش کن!من با اون چند دونه دندون شیریم میخندم برا اینکه ناراخت نشه از خوراکیم بهش تعارف میکنم !نمیخوره من دوباره به خوردنم ادامه میدم و اصلا دور و برم برام مهم نیست :)

یه مبینای دو ساله تپلو :)

بدون اینکه به دور و برش اهمیت خاصی بده فقط میخنده و خوراکیشو میخوره!

ویدیو بعدی برا مامانم شیرینی خریدن و شمع روش که فوت کنه من نشستم یه گوشه دارم خوراکی میخورم!مامانم شمعو فوت میکنه لم میدم رو پاش سارای شلوغ و شیطون تلاش داره که برقصه و جمع رو بخندونه من خوراکیمو میخورم و فقط نیگاش میکنم!:) در آرامش تمام!

ویدیو بعدی خونه ی مامان بزرگیمیم تولد بهزاد پسرع :)همه بچه ها دارن شلوغ بازی درمیارن من یه گوشه نشستم میخندم و بازم دارم یه چیزی میخورم :)بی صدا و اروم :) هر از گاهی میگم مامانی و به بچه ها اشاره میکنم و میخندم!همه نوبتی بغلم میکنن!بهم میگن زندگی :)

ویدیو بعدی با عمم اینا رفتیم مسافرت :) بهنام منو مینشونه بین گلا بهم میگه مبینا زندگی بخند مامان داره ازت فیلم میگیره من با تعجب نیگا گلا میکنم و بهشون دست میزنم دوباره به بابام نیگاه میکنم و میخندم!همه دارن صدام میکنن!چه بچگی محبوبی :)

ویدیو بعدی احسان منو برده تو یه حوضچه لباسامو دراورده تا شنا کنم ! محسن شیلنگ اب رو دستش گرفته میپاشه رو منو احسان!احسان عصبانی میشه به بهنام که داره فیلم میگیره میگه فیلم نگییییییر ! من دو تا سیب تو دو تا دستمه با تعجب نیگاشون میکنم و سیبمو میخورم :)))

ویدیو بعدی دارن تنبک میزنن که منو بهزاد برقصیم من خیلی خوشحالم میرقصم احسان و محسن و پسر عمه هامو مامان و بابامو همه تلاش دارن بخندوننم و همه توجه ها به یه مبینای کوچولو موچولو و شاده!به معنای واقعی کلمه یه بچه کیوت :)

ویدیو بعدی تولد دو سالگیمه! مثل اینکه مامانم عادت داشته دو تا تولد برای هر سالم میگرفته!یه بار خانواده خودش یعنی خاله و دایی هامو دعوت میکرده یه بار فامیلای بابامو!حتی کیکم تو دو تا تولد یه شکله :) بعد بهم کلی کادو میدن! من خیلی اروم و مرتب نشستم جلو کیکم و از بقیه کادو میگیرم!بهم پول میدن! پولا رو سه قسمت میکنم یه تیکه اشو میدم مهدیه که کنارم نشسته یه تیکه دیگه اشو علی :) خودمم هزاریا رو بر میدارم :)) دوباره نیگا به کیک میکنم که برم کیک بخورم ولی مامانم دوباره دستمو میگیره :)

چیزی که تو همه این ویدیو ها مشترک بود من همیشه یه بچه ی اروم و خوشحال بودم!یه دختر بامزه و خواستنی واقعا!

 

من همیشه روزای بد نداشتم!تو این ویدیو ها داداشام همش دور و برمن و واقعا دوسم دارن!برعکس حرفی که عمم بهم زد!و گفت داداشات از بچگی بهت حسودی میکردن!برعکس من این حسادت ها رو تو بچه های دیگه میدیدم تو این ویدیو ها!چون اونا مثلا من هر سال دو تا تولد نداشتن!چون اونا به اندازه من اسباب بازی نداشتن!چون اون موقع خانواده ما خیلی اشراف گونه میزیست :))) داداش ۱۵ سالم ماشین داشت! خب معلومه دیگه!

چیزی که الانم هر از گاهی میبینم!دیگه بخاطر پول نیست!به خاطر خیلی چیزای دیگه!که خودمون بهشون رسیدیم!

بین ما ۶ تا خیلی لحظه های تلخی بوده!که تک تکش تو ذهنم هست ! و فکر میکنم خواهد موند!ولی یه عشق عمیقی هم هست!که دارم میبینمش الان!

ولی همون طوری که همیشه گفتم راه من جداس!من عاشقشونم! ولی بخاطر همین عشقی که دارم باید برم باید بتونم!

 

راستش از وقتی که اون فیلمای بچگیمو دیدم حالم بهتره!انگار ادم وقتی خودشو از بیرون گود ببینه اعتماد بنفسش به خودش بیشتر و بیشتر میشه!

چون از بیرون اونقدا عیبای ادم معلوم نیست!حالا میبینی بقیه چی میگن!بخاطر چی دوست دارن یا بخاطر چی بهت حسودی میکنن!یا حتی تحسینت میکنن!و اره تو واقعا لایق اینا هستی انگار! لایق اینکه اونقدر خوب باشی که بهت حسودی بشه حتی :)

 

مبینای دو ساله همیشه یه خوراکی دستش بود و به ادما نیگا میکرد! الان یه هندزفری تو گوششه و به ادما نیگا میکنه!

مبینای الان مثل مبینای دو ساله محبوبیت داره!فقط حوزه ی قلمروییش فرق میکنه شاید :)

مبینای الانم مثل مبینای اون موقع عاشق قرتی بازی و لاکه!

مبینای الانم مثل مبینای اون موقع وقتی میخنده چشماش برق میزنه :) وقتی خوشحاله! اینو نازی دوستش بهش گفته بود!و دید که اره :)

مبینای الان مثل مبینای اون موقع خوشحاله!

و مثل معنای اسمش دنبال نوره.دنبال نوره زندگی.دنبال ان خوشی و ارامش :)

میدونی وقتی اینا رو میبینم میفهمم ادما همونن!همونی ه تو بچگیشون بودن!فقد اپدیت شدن!ولی هسته اولیه همونه :) همون دوسالگی :)

 

این روزا دکتر شیری بیشتر گوش میکنم :)

حس میکنم مشخصات بیشتر از خودم الان میتونم بگم ! حس میکنم یه کوچولو اندازه یه نخود شناختم نسبت به خودم بیشتر شده!

من ادم شادیم!برا همینم هست که بعد از اون همه تلخی دووم اوردم و میجنگم همش :)

 

راستی.

دلم واسه همه دوستام بشدت تنگه!

واسه اون سه تا خل و چل تو اتاق

واسه اون ۶ تا منگل کلاس :)‌و گوهر و شبیر و فرهنگ :)

واسه اون نمیدونم چند نفر طبقه سه!

واسه خستگیای ساعت ۷ بعد از ظهر و خنده های دیوونگی من و سحر و آرمین :)))))

واسه مرکزی رفتنا.

واسه گوله کردن و پیاده رفتنا!

واسه زنجان!

و واسه همه ی حس خوبام کنارتون :)

ای لاو یو گایز :) ایف یو ار رید دیس !

 

پ.ن: دلم میخواد باهاتون اهنگ بخونم!با شما ۶ تا :)) با شما نمیدونم چندتایی طبقه ۳ :)) ولی تیست موسیقیاییمون خیلی فرق داره :)))

پ.ن۲: من به روزای روشن ایمان دارم! به اینکه دستتو میگیرم میبرمت اون بالای ولنجک میشونمت رو اون لبه ی سنگی ! وامیستم رو به روت!جوری که روم به کله تهرانه!و تو چشات نیگا میکنم و میگم از این شهر همین بس که تو را دارم :) بعدم انقد میبوسمت که جبران همه ی این لانگ دیستنس بشه!

پ.ن۳:یه روزیم دست تو رو میگیرم میبرمت تئاتر شهر بعد از کلی پیاده روی میگم بیا حاجی یه بار بزن خیالت راحت شه دیگه!والا بچه ادم انقد پرو باشه نوبره!

پ.ن۳:یه روزی میام با یه جعبه شیرینی پیشت!چون احتمالا مثل این روزا زیاد از هم خبر نداریم!بغلت میکنم و میگم شد!میگم هر چی که میخواستیم شد!و احتمالا اون روزم تو بغلت گریه ام میگیره!مثل همون موقع که راجب مامانم اینا بات حرف میزدم رو چمنای جلو دندون یا همن موقع که اومدم در اتاقتو وا کردم افتادم بغلت و گریه کردم!

پ.ن۴: یه روزی که دارم میرم میبرمت باز میریم ویو!یه بار دیگه حسن گفتنتو بشنوم!مطمئنم بازم از اون بغلا میکنمت که محکمه و هیچ حرفی توش نیست!احتمالا بازم دوتامون تو سکوتیم :)‌ ولی میدونم که همه حرفامو میفهمی :)

پ.ن۵: تو که گاوی!احتمالا نمیفهمی با توام :) ولی تو!اره توی کسافتو یه روزی میشینم بات حرف میزنم و بهت میگم چقد عزیز برام و هیچ وقت بهت نگفتم!ولی چقد سعی کردم بفهمی :)‌ میشنم سه ساعت بات حرفای سه سالگمو میزنم :) احتمالا اون ویوی دانشگا این کارو میکنم!

پ.ن اخر: این پ.ن ها مخاطب های متفاوت داشت!اگه جزشون باشی احتمالا میفهمی :)

 

در اخر.

میدونم روزای اینده سبزهبه رنگ شمال!آرومه به آبی دریای جنوب و زلالیش!گرمه مثل خوزستان ! و میدونم لبخند عجیب پر خاطره ای داره مثل تهران!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روستای کهلیک بلاغی مسافر فرار بررسی فیلم های اکران شده جدید خدمات برق گروه الکتری پاور شطرنج بازان ضد عفونی - Martha نصب جک آرام بند در رشت